نوچ. ( اِ ) درخت کاج. ( ناظم الاطباء ). ناژ.ناژو. ناز. نوژ. نوز. رجوع به ناژ شود : زیب زمانه باد ز تاج و سریر تو تا هست زیب بستان از سرو و بید و نوچ.مجد همگر.|| ( ص ) در تداول ، آلوده به چیزی چسبنده چون عسل و شیره. وزک ناک. چسبناک. چسبنده از ماده شیرین ، چون آب قند یا شیره انگور و مانند آن. ( یادداشتهای مؤلف ).
فرهنگ معین
(ص . ) (عا. ) ۱ - چسبناک ، چسبناکی ناشی از شیرینی . ۲ - کاج .
فرهنگ فارسی
(صفت ) ۱- چیز چسبناک بسبب شیرینی زیاد: دستم نوچ شده است .۲- کاج .