نوردیده

لغت نامه دهخدا

نوردیده. [ ن َ وَ دی دَ / دِ ] ( ن مف ) پیچیده. ملفوف. لوله کرده. || تاشده. تاکرده. ته کرده. || طی شده. سپرده. پیموده.نعت مفعولی از نوردیدن است. رجوع به نوردیدن شود.، نور دیده. [ رِ دی دَ / دِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نور بصر. قوه بینائی. سوی چشم. || کنایه از فرزند عزیز. قرةالعین. نور چشم. نورچشمی :
ای نور دیده پای که بر خاک می نهی
بگذار تا به دیده بروبیم راه را.سعدی.

فرهنگ معین

(نَ وَ دِ )(ص مف . )۱ - تا کرده ، پیچیده . ۲ - طی شده .

فرهنگ عمید

۱. پیموده.
۲. پیچیده شده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- پیچیده طیکرده .۲- تاکرده . ۳- پیموده ( راه ).
نور بصر . قو. بینائی . سوی چشم . یا کنایه از فرزند عزیز . قره العین . نور چشم . نور چشمی .

فرهنگستان زبان و ادب

{exposed} [سینما و تلویزیون] ویژگی فیلم یا ویدئویی که برای ثبت قیاسی یا رقمی تصویر بر آن، نوردهی شده باشد
{scrolled} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] ویژگی صفحه ای که عمل نوردیدن در آن انجام شود

ویکی واژه

تا کرده، پیچیده.
طی شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال قهوه فال قهوه فال فنجان فال فنجان فال ماهجونگ فال ماهجونگ