نفام. [ ن َ ] ( ص ) گردآلود. تیره گون. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). سیاه فام و تیره رنگ و چیزی زشت و زبون را نیز گویند. ( برهان قاطع ). سیاه رنگ. تیره فام. ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ).چیزی تیره و گردناک و زشت مثال. ( اوبهی ). زشت و ناخوش. ( فرهنگ خطی ) نغام. رجوع به نغام شود : بخیزد یکی تیره گرد از میان که روی اندر آن گرد گردد نفام.دقیقی.جهود را چه نکوهی که تو به سوی جهود بسی نفامتری زآنکه سوی تست جهود.ناصرخسرو.و آن عارض چون حریر چینی گشته ست نفام و زرد و پرچین.ناصرخسرو.آنکه به نور پدر و جد او نور گرفته ست جهان نفام.ناصرخسرو.
فرهنگ معین
(نَ ) (ص . ) سیاه فام ، تیره رنگ .
فرهنگ عمید
۱. تیره رنگ، سیه فام: بخیزد یکی تندگرد از میان / که روی اندر آن گرد گردد نفام (دقیقی: ۱۰۳ ). ۲. زشت و زبون، ناخوش.