نداری

لغت نامه دهخدا

نداری. [ ن َ ] ( حامص مرکب ) ناداری. بی نوائی. ندار بودن. فقر. تهیدستی. ندارائی.
- امثال :
نداری عیب نیست .
|| ندار بودن. در قمار با هم ندار بودن. رجوع به ندار شود.

فرهنگ فارسی

فقربی چیزی تهی دستی : سیدمیران مرد بی نزاکت وبددلی میدانستش که باهمه نداری دماغش بالابود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم