نجاست

لغت نامه دهخدا

نجاست. [ ن َ / ن ِ س َ ] ( از ع ، اِ ) پلیدی. ناپاکی. ( ناظم الاطباء ). پلیدی. ( السامی ) ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسما ). ریخ. ( زمخشری ). خبث. ( منتهی الارب ). رجس. || فضله انسان و دیگر حیوانات غیر از ستور. ( ناظم الاطباء ). غایط : مگس بر نجاست آدمی نیکوتر از آنک علماء بر درگاه سلطان. ( کیمیای سعادت ).
یکی کناس دیگر چون بدیدش
نجاست پیش بینی آوریدش.عطار.چون ابرهه رفت آن خانه را ببیند آن جا نجاست و پلیدی را دید، گفت که را زَهره آن بود که این پلیدی کرده است ؟ ( قصص الانبیاء ص 213 ). || ( مص ) پلید و ناپاک بودن. ( از اقرب الموارد ). || پلید شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ). رجوع به نجاسة شود.
نجاسة. [ ن َ س َ ] ( ع مص ) پلید شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 98 ). ناپاک و پلید گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || پلید بودن. ( از اقرب الموارد ). نَجْس. نَجَس. رجوع به نَجْس و نجاست شود.

فرهنگ معین

(نِ سَ ) [ ع . نجاسة ] ۱ - (اِمص . ) پلیدی ، ناپاکی . ۲ - (اِ. ) فضلة انسان یا حیوان .

فرهنگ عمید

۱. هر چیز نجس.
۲. [قدیمی، مجاز] پلیدی، ناپاکی.

فرهنگ فارسی

ناپاک بودن، پلیدی، ناپاکی
۱ - ( مصدر ) ناپاک بودن .۲ - ( اسم ) ناپاکی پلیدی : جایی که خاک پاک باشدطلب کندچنانکه در آن هیچ نجاستی نبود.۳ - (اسم ) فضله انسان ودیگرحیوانات (بجزستور ) غایط جمع :نجاسات .توضیح نجاست اطلاق شودبدانچه کهچون لباس یابدن بان آلوده گرددنمازکردننشاید.نجاسات عبارتند از: ۱ و۲ - بول وغایط حیوان حرام - گوشت و دارای نفس سایله.۳ و۴ و۵ - مرده وخون ومنی ازحیوان حرام گوشت ودارای نفس سایله .۶ - سگ بری .۷ - خوک بری .۸ - کافر.۹ - مسکری که نوعامایع است .۱٠ - آب جو.( لباس و بدن نمازگزارنبایدبدیننجاسات آلوده باشد ).

ویکی واژه

نجاسة
پلیدی، ناپاکی.
فضلة انسان یا حیوان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم