نامسلمان

لغت نامه دهخدا

نامسلمان. [ م ُ س َ ] ( ص مرکب ) غیر مسلمان. که بر دین اسلام نیست : دریغا مسلمانیا که از پلیدی [ افشین ]نامسلمان اینها بایست کشید. ( تاریخ بیهقی ص 173 ).
ما گبر قدیم نامسلمانیم
نام آور کفر و ننگ ایمانیم.عطار. || دشنام گونه ای است مسلمانان را، چون ناسید سادات را : اگر دانم که مقصود تو از من کفایت میشود و من تقصیر کنم قوی نامسلمان باشم. ( بخاری ).
هنگام سخن مکن قیاسم
زآن دشمن روی نامسلمان.خاقانی. || سنگدل. قسی. بی رحم. ( یادداشت مؤلف ) :
آنچه با من در غم آن نامسلمان میرود
باﷲ ار با مؤمن اندر کافرستان میرود.انوری.خالی از زلف عنبرافشان تر
چشمی از خال نامسلمان تر.نظامی.ای که میگوئی چرا بی دین و دل گردیده ام
چشم های کافر آن نامسلمان را ببین.صائب.

فرهنگ معین

(مُ سَ ) [ فا - ع . ] (ص . ) ۱ - آن که مسلمان نیست ، کافر. ۲ - دشنام گونه ای است مسلمانان را. ۳ - سنگدل ، قسی القلب .

فرهنگ فارسی

(صفت )۱ - آنکه مسلمان نیست غیرمسلمان کافر:[ دریغامسلمانیاکه از پلیدی نامسلمانی ( افشین ) اینهابایست کشید ] ۲ - دشنام گونه ایست مسلمانان را: هنگام سخن مکن قیاسم زان دشمن روی نامسلمان . ( خاقانی ) ۳ - قسی القلب سنگدل : آنچه بامن درغم آن نامسلمان میرود بالله بامومن اندرکافرستان میرود. ( انوری ) مقابل مسلمان .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم