لغت نامه دهخدا
ما گبر قدیم نامسلمانیم
نام آور کفر و ننگ ایمانیم.عطار. || دشنام گونه ای است مسلمانان را، چون ناسید سادات را : اگر دانم که مقصود تو از من کفایت میشود و من تقصیر کنم قوی نامسلمان باشم. ( بخاری ).
هنگام سخن مکن قیاسم
زآن دشمن روی نامسلمان.خاقانی. || سنگدل. قسی. بی رحم. ( یادداشت مؤلف ) :
آنچه با من در غم آن نامسلمان میرود
باﷲ ار با مؤمن اندر کافرستان میرود.انوری.خالی از زلف عنبرافشان تر
چشمی از خال نامسلمان تر.نظامی.ای که میگوئی چرا بی دین و دل گردیده ام
چشم های کافر آن نامسلمان را ببین.صائب.