مکل. [ م َ ک ِ ] ( اِ ) کرمی است سیاه در آب وآن را به تازی علق خوانند. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 328 و 329 ). زلو را گویند و آن کرمی باشد سیاه رنگ و دراز که خون فاسد از بدن انسان می مکد. ( برهان ) ( آنندراج ). زلو و علق. ( ناظم الاطباء ). زالو. زلو. جلو. علق. دیوچه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : گفتا که پنج پایک و غوک و مکل بکوب در خایه هل تو چنگ خشنسار بامداد.لبیبی ( از لغت فرس چ اقبال ص 329 ). مکل. [ م َ ک ِ / م ُ ک ُ ] ( ع ص ) اندک شدن آب چاه. ( دهار ): قلیب مکل ؛ چاه که آبش کشیده باشد.( منتهی الارب ) ( ازناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). مکل. [ م ُ ک ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مَکول. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به مکول شود. مکل. [ م ُ ک ِل ل ] ( ع ص )انطلق مکلا؛ بی آنکه به پشت خود اعتنایی کند رهسپار شد. || اصبح فلان مکلا؛ تمام خویشاوندان فلان سربار، یعنی عیال او شدند. ( از ذیل اقرب الموارد ).
فرهنگ معین
(مَ کِ ) (اِ. ) زالو.
فرهنگ عمید
زالو.
فرهنگ فارسی
( اسم ) زالو زلو علق : [ گفته که پنجپا یک و غوک و مکل بکوب در خایه هل تو چنگ خشنسار بامداد . ] ( لبیبی . لفا اق . ۹ - ۳۲۸ ) انطلق مکلا بی آنکه به پشت خود اعتنایی کند رهسپار شد . یا اصبح فلان مکلا تمام خویشاوندان فلان سربار یعنی عیال او شدند .
دانشنامه عمومی
مکل (آلمان). مکل ( به آلمانی: Meckel ) یک شهر در آلمان است که در بیتبورگ - پروم واقع شده است.