مهام

لغت نامه دهخدا

مهام. [ م َ هام م ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مُهِم . کارهای بزرگ و دشوار. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). کارهای سخت. ( از منتهی الارب ). || کارهایی که اهمیت داشته باشد. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || کارهای ناگزیر. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مَ مّ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ مهم ، کارهای بزرگ و سخت .

فرهنگ عمید

= مهم

فرهنگ فارسی

جمع مهم
( اسم ) جمع مهم کارهای سخت امور عظیم و دشوار : [ و به موعد مهام و شیم بارقه شام بر مرقبه انتظار نشسته ... ]

فرهنگ اسم ها

اسم: مهام (دختر، پسر) (عربی) (تلفظ: mahām) (فارسی: مَهام) (انگلیسی: maham)
معنی: کارهای بزرگ و دشوار، کارهای سخت، کارهایی که اهمیت داشته باشد، ( جمعِ مهِم ) ( در قدیم ) امور مهم و بزرگ، مهم و با اهمیت، کارهای دشوار و بزرگ، با اهمیتها

ویکی واژه

جِ مهم ؛ کارهای بزرگ و سخت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم