ممشوق

لغت نامه دهخدا

ممشوق. [ م َ ] ( ع ص ) سبک گوشت. ( منتهی الارب ) آنندراج ). رجل ممشوق ؛ مرد سبک گوشت.( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || اسب دراز باریک میان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || قد ممشوق ؛ قد دراز و باریک. ( از اقرب الموارد ). || کشیده بالا. ( مهذب الاسماء ). زیبا و باریک اندام :
چو برگشت از من آن معشوق ممشوق
نهادم صابری را سنگ بر دل.منوچهری.بدانی که ما عاشقانیم و بیدل
تو معشوق ممشوق ماعاشقانی.منوچهری.بر تربت معشوق ممشوق... شخص گرامی را بسمل کردمی. ( سندبادنامه ص 150 ). || نره دراز باریک. ( آنندراج ): قضیب ممشوق ؛ نره دراز و باریک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || به معنی «باریک و دراز» : دویدم و خواستم که من بوسه بر پای تو دهم قضیب ممشوق در دست داشتی بر ناف من زدی ، اکنون می خواهم که عوض آن باززنم. ( قصص الانبیاء ص 236 ). سید عالم فرمود: یا علی ! بلال را بفرما تا به خانه فاطمه رود و قضیب ممشوق بیاورد. ( قصص الانبیاء ص 236 ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - بلند قامت . ۲ - زیبا.

فرهنگ عمید

بلندبالا و باریک اندام.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کشیده قامت بلند بالا و باریک اندام ۲ - دراز و باریک . ۳ - زیبا : [ چو بر گشت از من آن معشوق ممشوق نهادم صابری را سنگ بر دل . ] ( منوچهری . د . چا . ۵۵ : ۲ )

ویکی واژه

بلند قامت.
زیبا.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال ارمنی فال ارمنی فال عشقی فال عشقی فال تک نیت فال تک نیت