مفترض

لغت نامه دهخدا

مفترض. [ م ُ ت َ رَ ] ( ع ص ) فرموده خدای. ( مهذب الاسماء ) ( السامی ). فریضه کرده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) :
پس نکو گفت آن رسول خوش جواز
ذره ای عقلت به از صوم و نماز
زآنکه عقلت جوهر این دو عرض
این دو در تکمیل آن شد مفترض.مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 286 ).و اصح اقوال در این معنی قول شیخ ابوطالب مکی است که گفته است علم مفترض ، علم مبانی اسلام است یعنی ارکان خمسه. ( مصباح الهدایة چ همایی صص 63-64 ).
- مفترض الطاعه ؛ آنکه اطاعت از وی فریضه است. آنکه فرمانبرداری از او فرض و واجب است : خود را مولای سادات مفترض الطاعه معصوم و منصوص دانند... مانندگی کردن ایشان با آل ساسان گبر... الاغایات حرامزادگی... نباشد. ( کتاب النقض ص 447 ).آن امام مفترض الطاعه که به فضل و علم و عصمت از اهل زمانه خود ممیز و مخصوص است. ( کتاب النقض ص 4 ).

فرهنگ معین

(مُ تَ رَ ) [ ع . ] ۱ - (اِمف . ) فرض کرده شده ، واجب گردیده ، فریضه کرده شده . ۲ - (ص . ) واجب ، لازم .

فرهنگ عمید

۱. فرض کرده شده.
۲. واجب و لازم.

فرهنگ فارسی

فرض کرده شده، واجب و لازم
۱ - ( اسم ) فرض کرده شده واجب گردیده فریضه کرده شده . ۲ - ( صفت ) واجب لازم .

ویکی واژه

فرض کرده شده، واجب گردیده، فریضه کرده شده.
واجب، لازم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال درخت فال درخت فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال قهوه فال قهوه