مغیب

لغت نامه دهخدا

مغیب. [ م َ ] ( ع مص ) غایب شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادرزوزنی ). ناپدید شدن. غَیب. غَیبة. غِیاب. غَیبوبة. غُیوب. غُیوبة. مَغاب. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). دور شدن و جدا گردیدن از کسی. ( از اقرب الموارد ) : من و دوستی چو بادام در پوستی صحبت داشتیم ناگاه اتفاق مغیب افتاد. ( گلستان ). || فروشدن آفتاب. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به غیب و غیاب شود. || ( اِ ) جای آفتاب فروشدن. ( دهار ). مغرب. ( مهذب الاسماء ). آنجا که خورشید یا ستاره فروشود. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مغیب اعتدال ؛ عبارت است از نقطه مغرب. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).
مغیب. [ م ُ / م ُغ ْ ی ِ ] ( ع ص ) مغیبة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به مغیبة شود.
مغیب. [ م ُ غ َی ْ ی َ ] ( ع ص ) نهان و ناپدید. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). و رجوع به تغییب شود.

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) پنهان شدن ، مخفی گشتن . ۲ - دور شدن . ۳ - (اِمص . ) اختفاء. ۴ - دوری ، غیبت .

فرهنگ عمید

پنهان شدن، ناپدید شدن، دور شدن.
پنهان شده، ناپدید شده، ناپدید.

فرهنگ فارسی

پنهان شده، ناپدیدشده، ناپدید
( صفت ) زنی که شوهرش غایب باشد.
مغیبه

ویکی واژه

پنهان شدن، مخفی گشتن.
دور شدن.
اختفاء.
دوری، غیبت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال تاروت فال تاروت فال احساس فال احساس فال شمع فال شمع