معیوب. [م َع ْ ] ( ع ص ) عیب ناک. ( آنندراج ). دارای عیب. مَعیب.( از اقرب الموارد ). عیب ناک و عیب دار. ( ناظم الاطباء ). آهومند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : معیوب نیستی تو ولیکن ما بر تو نهیم عیب ز رعنایی.ناصرخسرو.که بی اشباع سخن در تقریر آن معیوب نماید. ( کلیله و دمنه ). این قطعه ای که تو برخواندی بس غث ورث و معیوب... بود. ( مقامات حمیدی ). ور خدا خواهد که پوشد عیب کس کم زند در عیب معیوبان نفس.مولوی.|| داغ دار و بدصورت و زشت. || ننگ دار و بی آبرو و رسوا و بدنام و کیاده. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) عیب دار، ناقص .
فرهنگ عمید
عیب دار، ناقص، نادرست.
فرهنگ فارسی
عیب دار، ناقص و نادرست ( اسم ) دارای عیب عیب ناک معیب : [ این قطعه ای که تو بر خواندی بس غث ورث و معیوب و مغضوب بود . ] ( مقامات حمیدی . چا . شمیم . ۹٠ ) جمع : معیوبین .