راد، نامی است که در فرهنگ فارسی به معنای جوانمردی و آزادگی میباشد. این واژه به افرادی اطلاق میشود که دارای ویژگیهای برجستهای همچون دانایی و حکمت هستند. در گذشته، این واژه به کسانی که بخشنده و سخاوتمند بودند نیز اشاره داشته است. از این رو، راد به نوعی نماد خردمندی و نیکی در روابط انسانی میباشد. این نام نه تنها به شخصیت فرد، بلکه به رفتار و تعاملات او با دیگران نیز اشاره دارد. به عبارت دیگر، راد نمایانگر ارزشهای انسانی بالایی است که در زندگی اجتماعی و فردی اهمیت ویژهای دارند.
راد
لغت نامه دهخدا
حاتم طائی تویی اندر سخا
رستم دستان تویی اندر نبرد
نی که حاتم نیست با جود تو راد
نی که رستم نیست در جنگ تو مرد.رودکی.برادیش راد ماند بزفت
بمردیش مرد ماند بزن.شاکر بخاری.تشتر راد خوانمت هرگز ( پرگست )
او چو تو کی بود بگاه عطا.دقیقی.یکی پهلوان بود دهقان نژاد
دلیر و بزرگ و خردمند و راد.فردوسی.بپرسیدش از راد و خردک منش
ز نیکی کنش مردم و بدکنش.فردوسی.همتی دارد عالی و دلی دارد راد
عادتی خوب و خوئی نیکو و رایی محکم.فرخی.هر کجا دست راد او باشد
نبود هیچکس ز خواسته تنگ.فرخی.خوی او خوب و روی او چون خویش
دل او راد و دست چون دل راد.فرخی.ای بدل ذویزن، بوالحسن بن الحسن
فاعل فعل حسن، صاحب دو کف راد.منوچهری.باران چون پیاپی بارد بروز باد
چون دست راداحمد عبدالصمد بود.منوچهری.نجهد از بر تیغت نه غضنفر نه پلنگ
نرهد از کف رادت نه بضاعت نه جهاز.منوچهری.اگر نسبتم نیست یا هست حرّم
اگر نعمتم نیست یا هست رادم.عسجدی.کجا نه زفت خواهد بود و نه راد
همان بهتر که باشی راد و دلشاد.( ویس و رامین ).مردی بود که از وی رادتر و فراخ کندوری تر و حوصله دارتر و جوانمردتر از او کم دیدند. ( تاریخ بیهقی ).
چو خواهی که شادی کنی راد باش
بهر کار با دانش و داد باش.اسدی.ز رادان همی شاه مانده است و بس
خریدار از او بهترم نیست کس.اسدی.ایزد همه ساله هست با مردم راد
بر مرد دری نبست تا دَه نگشاد.قطران.از آن داماد کایزد هدیه دادش
دل دانا و صمصام و کف راد.ناصرخسرو.زمین پیراسته است از تیغ تیزت
جهان آراسته است از دست رادت.مسعودسعد.این دیده گر بلؤلؤ رادست در جهان
با او چرا به خوابی باشد فلک بخیل.مسعودسعد.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. سخی، بخشنده، کریم: چو خواهی که شاهی کنی راد باش / به هر کار با دانش و داد باش (اسدی: ۲۳۹ ).
۳. خردمند، دانا.
فرهنگ فارسی
( صفت ) دانشمند حکیم.
رد کننده. فلاراد لفضله پس نباشد منع کننده مرفضل او را.
فرهنگ اسم ها
معنی: جوانمرد، آزاده، دانا، حکیم، ( در قدیم )، بخشنده، سخاوتمند، خردمند
دانشنامه عمومی
راد (مجارستان). راد ( به مجاری: Rád ) یک شهرداری در مجارستان است که در ناحیه واتس واقع شده است. راد ۱۷٫۷۳ کیلومتر مربع مساحت و ۱٬۸۴۰ نفر جمعیت دارد.
راد (یکای طول). راد ( به انگلیسی: Rod ) یک یکای سنجش طول است.
• یک راد برابر است با ۵۱⁄۲ یارد
• یک راد برابر است با ۱۶۱⁄۲ پا
• یک راد برابر است با ۱⁄۳۲۰ مایل
• از تاریخ ۱ ژوئیهٔ ۱۹۵۹، که یارد با یکاهای متریک هماهنگ شد، یک راد برابر با ۵٫۰۲۹۲ متر است.
• یک راد برابر است با یک پِرچ یا یک پُل است.
دانشنامه آزاد فارسی
یکای دوز جذب تابش. اکنون گری در دستگاه اِس آی جایگزین آن شده است؛ امّا راد هنوز هم رواج دارد. یک راد برابر۰.۰۱ گری است. بنا به تعریف، این یکا دوز جذب۰.۰۱ ژول انرژی تابشی بر کیلوگرم است. پیش تر به صورت دوز جذب انرژی ۱۰۰ ارگ بر گرم تعریف می شد.
دانشنامه اسلامی
معنی مَرَدَّ: برگرداننده (کلمه مرد مصدر میمی از رد و به معنای راد، برگرداننده است، و مراد از روزی که برگردانندهای برای آن نیست، و کسی نیست که آن را از سوی خدا برگرداند، روز قیامت است)
معنی سَنُرَاوِدُ: به زودی با نرمی و مهربانی درخواست خواهیم کرد(در اصل ازکلمه رود به معنای تردد و آمد و شد کردن به آرامی است به خاطر یافتن چیزی، و کلمه رائد هم که به معنای طالب و جستجوگر علفزار است از همان ماده است اراده از ماده راد، یرود که به معنای سعی در طلب چیز...
معنی رَاوَدتُّنَّ: شما زنان با نرمی و مهربانی درخواست کردید(در اصل ازکلمه رود به معنای تردد و آمد و شد کردن به آرامی است به خاطر یافتن چیزی، و کلمه رائد هم که به معنای طالب و جستجوگر علفزار است از همان ماده است اراده از ماده راد، یرود که به معنای سعی در طلب چیزی است...
ریشه کلمه:
ردد (۵۹ بار)
[ویکی اهل البیت] راد (اسم الله). این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
این اسم و صفت الهی به معنای بازگردانیدن است. این اسم و صفت به صورت فاعلی و فعلی مجموعاً هفت بار در قرآن آمده است.
فرهنگ قرآن، جلد 14، صفحه 320.
ویکی واژه
دانشمند، دانا.
جمله سازی با راد
سوار عزم تو تا پای در رکاب آورد فلک به دست مراد تو باز داد عنان
با برادر گو که ای بازوی من ای به یاد یاریت نیروی من
که برادر، دلم به جان آمد کارد آخر به استخوان آمد