معین کردن

لغت نامه دهخدا

معین کردن. [ م ُ ع َی ْ ی َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تعیین کردن. مقرر کردن : پس هریک را از اطراف بلاد حصه ای معین کرد. ( گلستان ). به اکرامم درآوردند و برتر مقامی معین کردند. ( گلستان ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - تعیین کردن بر قرار کردن . ۲ - معلوم کردن .
تعیین کردن مقرر کردن

ویکی واژه

fissare
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم