مضیع

لغت نامه دهخدا

مضیع. [ م ُ ض َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) ضایع و هلاک کننده. ( منتهی الارب ). ضایعکننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). ضایعکننده و هلاک نماینده. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مضیاع شود. || مسرف و مبذر. ( ناظم الاطباء ).
مضیع. [ م ُ ] ( ع ص ) رجل مضیع؛ مرد بسیارضیعه. ( منتهی الارب ). مرد بسیارضیعه ؛ یعنی دارای آب و زمین بسیار. || کسی که ضایع میکند و تلف مینماید وآنکه بی بهره میکند و باطل میسازد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مُ ضَ یَّ ) [ ع . ] (اِمف . )ضایع کرده شده .

فرهنگ عمید

ضایع کننده، تباه سازنده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - ضایع کننده تباه سازنده . ۲- تلف کنند. وقت اهمال کار .

ویکی واژه

ضایع کرده شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال فنجان فال فنجان فال نخود فال نخود فال تک نیت فال تک نیت