مصادف

لغت نامه دهخدا

مصادف. [ م ُ دِ ] ( ع ص ) آنکه می یابد کسی را و ملاقات می کند. ( ناظم الاطباء ). یابنده و بیننده. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). روبروشونده. برخوردکننده. راست آینده با کسی در راهی.
- مصادف شدن ؛ دیدار کردن. به هم رسیدن. برخورد کردن. روبرو شدن. با هم ملاقات و دیدار کردن. ( از ناظم الاطباء ). دچار خوردن.
- || ناگهان یافتن. ( ناظم الاطباء ).
- || تصادف کردن. مصادف آمدن. برخورد کردن. برخوردن. تلاقی کردن در زمان واحد، چنانکه مصادف شدن عید فطر با جمعه ، یا عید قربان با جمعه و نوروز. ( از یادداشت مؤلف ).
|| دچارشده و مقابل گشته. || به هم رسیده. || به هم برخورده. || یافت گردیده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مُ دِ ) [ ع . ] (اِفا. ) برخورد کننده ، روبرو شونده .

فرهنگ عمید

کسی یا چیزی که با دیگری روبه رو شود و برخورد کند، برخورد کننده، به هم رسیده، به هم برخورده.

فرهنگ فارسی

برخوردکننده، کسی یاچیزی که بادیگری روبروشودوبرخوردکند، بهم رسیده وبهم برخورده
( اسم ) روبرو شونده برخورد کننده جمع : مصادفین .
آنکه می یابد کسی را و ملاقات می کند یابنده و بیننده .

ویکی واژه

coincidenza
برخورد کننده، روبرو شونده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال عشقی فال عشقی فال ورق فال ورق فال تاروت فال تاروت