مشوق

لغت نامه دهخدا

مشوق. [ م َ ] ( ع ص ) به آرزو آورده شده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شائق. ( آنندراج ) ( غیاث ) :
کشتئی اندر غروبی یا شروق
که نه شایق ماندآنگه نه مشوق.مولوی.|| عاشق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
مشوق. [ م ُ ش َوْ وِ ] ( ع ص )به آرزو درآورنده کسی را. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). آنکه به آرزو و شوق آورد. ( یادداشت مؤلف ).
مشوق. [ م ُ ش َوْ وَ ] ( ع ص ) به آرزو درآورده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(مُ شَ وَّ ) [ ع . ] (اِفا. ) به شوق آورده شده .
(مُ شَ وِّ ) [ ع . ] (اِمف . ) تشویق کننده ، بر سرشوق آورنده .

فرهنگ عمید

آرزومند کننده، به شوق آورنده.

فرهنگ فارسی

آرزومندکننده، به شوق آورنده
( اسم ) بشوق آوردنده آرزومند کننده : و نیز طالبان محقق ومریدان صادق رادلیلی باشد بماد. صواب و مشوقی باشد بمرجع و ماب ... جمع : مشوقین . یا مشوق اول . ذات حق تعالی .

فرهنگستان زبان و ادب

{incentive} [روان شناسی] محرک بیرونی که برانگیزندۀ رفتار موجود زنده است

ویکی واژه

تشویق کننده، بر سرشوق آورنده.
به شوق آورده شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال ای چینگ فال ای چینگ