مسلوخ

لغت نامه دهخدا

مسلوخ. [ م َ ] ( ع ص ) گوسپند پوست بازکرده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). گوسپند و بز پوست کنده شده. ( غیاث ). گوسپند به کاردآمده. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). || مطلق پوست کنده. پوست برکنده. حیوانی که پوستش را کنده باشند :
به تن ماننده روباه مسلوخ
به سر ماننده پتفوز نسناس.سوزنی.- ضفدع مسلوخ ( وزغ پوست بازکرده ) ؛ از داروها که خار و پیکان از جراحت بیرون آرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
|| ماه به آخررسیده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) حیوانی که پوستش را کنده باشند.

فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) در عروض، ویژگی زحافی که در آن فاعلاتن به فاع تغییر یابد، سلخ.
۲. (اسم ) [قدیمی] حیوانی که پوستش را کنده باشند.
۳. [قدیمی] پوست کنده.

فرهنگ فارسی

پوست کنده، حیوانی که پوستش راکنده باشند
( اسم ) ۱ - حیوانی که پوستش را کنده باشند پوست کنده: در حال خداوند تعالی حمالی را بدرخان. وی فرستاد با یک خروار آرد و یک حمال دیگر با یک مسلوخ و یک حمال دیگر باروغن و انگبین .

ویکی واژه

حیوانی که پوستش را کنده باشند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال انبیا فال انبیا فال تک نیت فال تک نیت فال زندگی فال زندگی