مستفید

لغت نامه دهخدا

مستفید. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استفادة. فائده گیرنده و فائده خواهنده. ( آنندراج ). فائده گیر. سودخواه. فائده طلب. خواهنده سود و فایده. بهره مند. سودمند. استفاده کننده. طالب فائده. و رجوع به استفاده شود : آنچه ممکن شد در تفهیم متعلم و تلقین مستفید در شرح و بسط تقدیم افتاد. ( کلیله و دمنه ). [ ابومنصور ] کاتب...بود... مشتری مشتری سعادت او و کیوان مستفید دهای او. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 283 ). بر زبان قلم به سمع مستفیدان رسانیده آید. ( جهانگشای جوینی ).
مستفیدی اعجمی شد آن کلیم
تا عجمیان را کند زان سر علیم.مولوی ( مثنوی ).گر پذیرند آن نفاقش را رهید
شد نفاقش عین صدق مستفید.مولوی ( مثنوی ).- مستفید شدن ؛ سودمند شدن. ( ناظم الاطباء ).
- مستفید گشتن ؛ بهره مند گشتن. سود بردن : چه شود اگر در این خطه روزی چند بیاسائی تا به خدمت تو مستفید گردیم. ( گلستان ). اما به شنیدن این حکایت مستفید گشتم. ( گلستان ). دیگران هم به برکت انفاس شما مستفید گردند. ( گلستان ). بدین حکایت که شنیدم مستفید گشتم و امثال مرا همه عمر این نصیحت به کار آید. ( گلستان ).

فرهنگ معین

(مُ تَ ) [ ع . ] (اِفا. ) استفاده کننده ، فایده گیرنده ، بهره مند.

فرهنگ عمید

۱. استفاده کننده، فایده گیرنده، بهره مند.
۲. کسی که طلب بهره و فایده بکند.

فرهنگ فارسی

استفاده کننده، فائده گیرنده، کسی که طلب بهره وفائده بکند
( اسم ) فایده گیرنده سود خواهنده بهره مند : ومواعظ بسیار لایق هر حکایت در و زیادت گردانید تامستفیدان ادب ... را بمطالع. آن رغبت زیادت گردد . جمع : مستفیدین .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم