مساق. [ م َ ] ( ع مص ) مصدر میمی است از سَوق. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). راندن. ( تاج المصادر بیهقی ). رجوع به سوق شود : اِلی ربک یومئذ المساق. ( قرآن 30/75 ). در جمله مراد از مساق این سخن آن بود که چنین پادشاه بدین کتاب رغبت نمود. ( کلیله و دمنه ). || ( اِ ) جای راندن. ( غیاث ) ( آنندراج ). || راه. طریق. روش : در این موضع اثبات این ابیات اگر چه نه از طرز و مساق این سیاقت است. ( جهانگشای جوینی ). || ضمن. طی. خلال. تضاعیف : قال الحافظ عبدالغافر... الفارسی فی مساق تاریخ نیسابور أبوزکریا یحیی... رجل فاضل... ( ابن خلکان ).
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (مص م . ) راندن .
فرهنگ عمید
۱. راندن حیوان چهار پا، گله، یا چیز دیگر. ۲. خواندن یا نوشتن. ۳. (اسم ) مضمون، محتوا. ۴. (اسم ) طریقه، روش.
فرهنگ فارسی
۱- ( مصدر ) راندن ( چارپایان گله و غیره ) سوق . یا مساق ترسل . نامه نوشتن : در اثنائ کتابت و مساق ترسل بر ارباب حرمت واصحاب حشمت نستیزد . ۲ - خواندن حدیث .