مرمی

لغت نامه دهخدا

مرمی. [ م َ ما ] ( ع مص ) مصدر میمی از رمی و رمایة. ( از اقرب الموارد ). رجوع به رمی و رمایة شود. || ( اِ ) مقصد. ( منتهی الارب ). مکان پرتاب کردن. ج ، مَرامی. ( از اقرب الموارد ). و از آن است حدیث «لیس ورأاﷲ مرمی »؛ یعنی مقصدی که آمال بسوی آن افکنده شود. ( از منتهی الارب ).
مرمی. [ م َ می ی ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رمی و رمایة. رجوع به رمی و رمایة شود. افکنده شده. افکنده. انداخته. انداخته شده. پرتاب شده. گشاد داده.
مرمی. [ م ِ ما ] ( ع اِ ) وسیله ای که بدان تیراندازی کنند. ج ، مَرامی. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) پرتاب شده .

فرهنگ فارسی

( اسم ) انداخته شده پرتاب شده ( تیر و جز آن ) .
وسیله ای که بدان تیر اندازی کنند

ویکی واژه

پرتاب شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال درخت فال درخت فال نخود فال نخود فال ماهجونگ فال ماهجونگ