مرموز. [ م َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رمز. رجوع به رمز شود. بیان شده به رمز. ( ناظم الاطباء ). به رمز. دارای رمز : وی بر این سخن مرموز آن خواست که پدر با امیر ماضی ملک خراسان به مرو یافت که سامانیان را بزد و خراسان از دست ما اینجا بشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 653 ). رقمهایی که مرموز است اندر خرقه از بخیه رقوم لوح محفوظ است اگر خوانی به ایقانش.خاقانی.نامبردار شرق و غرب توئی که حدیثت چو غیب مرموز است.خاقانی.
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) رمزدار، پوشیده .
فرهنگ عمید
رمزدار، پوشیده، مبهم.
فرهنگ فارسی
رمزدار، پوشیده، چیزی که بین دونفربه اشاره معین شده باشد ( اسم ) چیزی و مطلبی که در آن رمزی باشد پوشیده : و سخنها آورده است مرموز ومثلها بالفاظ فصیح و عجیب که مردم بر آن واقف نمی شوند.