مربط

لغت نامه دهخدا

مربط. [ م َ ب َ / م َ ب ِ ] ( ع اِ ) جای بستن چارپایان. ( از متن اللغة ). اصطبل :
یارب مرا برون بر ز اینجا که حیف باشد
یوسف به مهبط چه ، عیسی به مربط خر.شرف شفروه.خواهم ز بخت یکدلش در عرش بینم منزلش
زرادخانه بابلش مربط خراسان بینمش.خاقانی.
مربط. [ م ِ ب َ ] ( ع اِ ) آنچه ستور رابه وی بندند. ( از آنندراج ) ( از متن اللغة ) ( از منتهی الارب ). رسن. ( مهذب الاسماء ). ریسمان یا زنجیری که ستور را بدان بندند. || زنجیر؛ چند مربط فیل ، چند زنجیر فیل. ( یادداشت مؤلف ). از زنجیر مراد حیوان است معادل رأس ، برای اسب و استر و غیره : پانزده مربط فیل او را که از بهر ذخیره ایام و عدت اوقات خصام اندوخته بود بستد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 336 ). سی مربط فیل تقریر رفت که از نخب افیال خویش به خدمت فرستد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 293 ). در مقدمه لشکر او قریب دویست مربط فیل بود که از دیار هند غنیمت یافته بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 106 ).

فرهنگ معین

(مَ بِ ) [ ع . ] (اِ. ) جای بستن .

فرهنگ عمید

جای بستن چهارپایان.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- محل بستن چاپاین جمع : مرابط . ۲- واحد برای شمارش فیل : و حالی را بهزار هزار دینار شاهی و پنجاه مربط فبل برطریق فدیه از وی راضی شود .
جای بستن چارپایان

ویکی واژه

جای بستن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال قهوه فال قهوه فال حافظ فال حافظ فال ماهجونگ فال ماهجونگ