مراد

لغت نامه دهخدا

مراد. [ م ُ ] ( ع اِ ) ( از «رود» ) نعت مفعولی از اِرادة. آرزو. کام. خواسته. بویه. خواهش:
چون جامه اشن به تن اندر کند کسی
خواهد ز کردگار بحاجت مراد خویش.رودکی.بقا بادش چنان کو را مراد است
همی تا چرخ گردون را مدار است.عنصری.رزبان برزد سوی رز گامی را
غرضی را و مرادی را کامی را.منوچهری.گفت مرادی دیگر است اگر آن حاصل شود هر چه به من رسیده است بر دلم خوش شود. ( تاریخ بیهقی ).
تا به تازه گشتن اخبارسلامتی خان و رفتن کارها بر قضیت مراد لباس شادی پوشیم. ( تاریخ بیهقی ).
اگر مرا مرادی بودی وی را تباه کردندی. ( تاریخ بیهقی ص 370 ).
پادشا بر کامهای دل که باشد پارسا
پارسا شو تا شوی بر هر مرادی پادشا.ناصرخسرو.چو راهت گشاده کند زی مرادی
چنان دان که در پیش دیوار دارد.ناصرخسرو.نه هر چه مراد دل و جان خواهد بود
آن کار همیشه آنچنان خواهد بود.مسعودسعد.مرادت را ز ملک دهر هر چیز
که تو خواهی نهاده در کنار است.مسعودسعد.طلبت گر درست باشد و راست
هم به اول قدم مراد تراست.سنائی.هر که آنجا نشیند که خواهد و مرادش بود چنانش کشند که نخواهد و مرادش نبود. ( اسرارالتوحید ).
حال من بنده در ممالک تست
حال آن یخ فروش نیشابور
از چه برداشتم حساب مراد
کآن نشد از حساب ضرب کسور.انوری.اجری کام ز دیوان مرادم نرسید
چون نرانند عجب داری اگر می نرسد.خاقانی.هر چه رفت ازورق عمر و جوانی و مراد
چون دریغش خورم اول ز سپر برگیرم.خاقانی.پیشگاه مراد چون طلبم
که به من آستانه می نرسد.خاقانی.مراد شه که مقصود جهان است
بعینه با برادر همچنان است.نظامی.آن را که مراد دوست باید
گو ترک مراد خویش گیرد.سعدی. || منظور. مقصود. قصد. غرض. مطلوب:
چو ایشان برفتند سودابه گفت
که چندین چه داری سخن در نهفت
نگوئی مرا تا مراد تو چیست
که بر چهر تو فر چهر پری است.فردوسی.مرادش گر از تو به حاصل نشد
تو حاصل شدی در غم بی زوال.ناصرخسرو.

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع. ] (اِمف. ) ۱ - منظور، مقصود. ۲ - خواسته، اراده شده.

فرهنگ عمید

۱. خواسته، آرزو.
۲. مقصود، منظور.
۳. (اسم، صفت ) (تصوف ) پیر.
۴. آنچه موجب کامرانی و موفقیت شود.
* مراد طلبیدن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] درخواست کردن حاجت: خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم / به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم (حافظ: ۷۳۸ ).

فرهنگ فارسی

اراده شده، خواسته شده، مقصود، منظور
۱- ( اسم ) اراده شده خواسته: و مراد از لفظ صدر و ابتدا اول مصراع است. ۲- ( اسم ) آرزو خواست: و آن صلح بر مرداد خالد کرده شد. ۳ - حاجت منظور مقصود: نگویی مرا تا مراد تو چیست کهبر چهر تو فر چهر پریست. ( شا. ) یا به مراحم خود رساندن. بمقصودش رساندن: مرد را بمراد برساند.یا به مراد ( خود ) رسیدن. بمقصود خود نایل آمدن: و اسباب و آلتی که در صنعت او بکار آید بخریدی و بمراد خود رسیدی. ۴ - شیخ مرشد پیر مقابل مرید: سخت خامی باشد و تر دامنی در راه عشق گر مریدی با مراد خود شود زور آزمای. ( سنائی )
مراد خان زند از سرداران زندیه

فرهنگ اسم ها

اسم: مراد (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: morād) (فارسی: مراد) (انگلیسی: morad)
معنی: اراده شده، خواسته، آرزو، خواست، مقصود، منظور، قصد، ( در تصوف ) پیر، ( در قدیم ) عزم، اراده، مایه ی کامرانی و موفقیت، ( در عرفان ) کسی است که قوت ولایت در او به مرتبه ی تکمیل نقصان رسیده باشد، ( اَعلام ) ) نام پنج تن از شاهان عثمانی، مراد اول: [، قمری]، مراد دوم: [، مراد سوم: [، مراد چهارم: [، قمری]و مراد پنجم: [ هجری]، ) مراد بیگ ترکمان: شاه [، قمری] سلسله ی آق قوینلو، که پس از شکست از شاه اسماعیل صفوی به بغداد گریخت و سرانجام در دیار بکر به دست شاه اسماعیل کشته شد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مراد به متعلق اراده شخص مرید اطلاق می شود.
مراد، آن چیزی است که تحقق آن در خارج مطلوب مرید (اراده کننده) بوده و اراده وی به آن تعلق می گیرد، به گونه ای که در او شوق اکید ایجاد می کند که یا خود برای تحصیل آن در خارج حرکت کند یا دیگری را به انجام آن وادار می نماید.

ویکی واژه

منظور، مقصود.
خواسته، اراده شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم