محذوف

لغت نامه دهخدا

محذوف. [ م َ ] ( ع ص ) حذف شده. بریده شده. ( آنندراج ). کاسته شده. افکنده. انداخته شده. ( منتهی الارب ). افتاده. فکنده. انداخته. بینداخته. ساقط. || اسب محذوف الذنب ؛ دم بریده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خیک. ( از اقرب الموارد ). || ( اصطلاح علم عروض ) رکنی که از آخر آن سبب خفیف که دو حرف باشد انداخته باشند چون از مفاعلین ، لن بیندازند مفاعی بماند فعولن بجای آن نهند. ( غیاث ). جزوی که از آخر آن سببی انداخته باشند. ( المعجم ص 52 ). در اصطلاح عروضیان رکنی که از آخر آن سبب خفیف افکنده باشند مانند فعولن از مفاعلین و فاعلا از فاعلاتن و مانند آن. ( منتهی الارب ). || نزد شعرا کلمه ای را گویند که چون آن را از عروض و ضرب بیفکنی معنی شعر ناقص نگردد و آنچه ماند بحری دیگر شود به لفظ و معنی راست. مثال :
گلنار به رخ داری شکر به لبان داری
صد نقش در این داری صد نقش در آن داری.
این از بحر هزج اخرب است و اگر کلمه داری را از آخر هر دو مصراع دور کنی ، وزن رباعی به دست آید:
گلنار به رخ دارای شکر به لبان
صد نقش در این داری صد نقش در آن.( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) حذف شده ، انداخته شده .

فرهنگ عمید

۱. حذف شده.
۲. (ادبی ) در عروض، ویژگی زحافی که هجای بلند آخر آن حذف شده و در مفاعیلن، فاعلاتن و مفعولن که به ترتیب فعولن، فاعلن و فعولن حاصل می شود

فرهنگ فارسی

حذف شده، انداخته شده، بریده شده
( اسم ) ۱ - حذف شده کاسته بریده شده . ۲ - اسب دم بریده . ۳ - جزوی که از آخر آن سببی انداخته باشند . چون از مفاعیلن لن بیندازی مفاعی بماند فعولن بجای آن بنهند .

فرهنگستان زبان و ادب

{ellipted} [زبان شناسی] حذف شده از رهگذر فرایند حذف

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:حذف (عروض)

ویکی واژه

حذف شده، انداخته شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال انبیا فال انبیا فال چوب فال چوب فال میلادی فال میلادی