محجوج

لغت نامه دهخدا

محجوج. [ م َ ] ( ع ص ) مقصود. ( آنندراج ).
- رجل محجوج ؛ ای مقصود. ( منتهی الارب ). مرد قصد کرده شده و اراده کرده شده.
|| آمد و رفت کرده شده. || خانه کعبه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) کسی که توسط حجت و برهان مغلوب شده ، مغلوب به دلیل .

فرهنگ عمید

۱. مطلوب، مقصود.
۲. ویژگی آن که با حجت و دلیل مغلوب شده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) کسی که بوسیل. حجت و برهان مغلوب شده مغلوب بدلیل : ... اگر از دیو محجوج دمر جوح آید او را هلاک کند .
مقصود

ویکی واژه

کسی که توسط حجت و برهان مغلوب شده، مغلوب به دلیل.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال میلادی فال میلادی فال تاروت فال تاروت فال آرزو فال آرزو