مجزوم

لغت نامه دهخدا

مجزوم. [ م َ ] ( ع ص ) مقطوع و بریده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || یقین کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). جزم شده. یقین کرده شده. || حرف ساکن که دارای جزم باشد. ( ناظم الاطباء ). ( در نحو عربی ) صاحب جزم. جزم دار. کلمه ای که حرف آخر آن نه نصب و نه جر و نه رفع دارد. که حرکت ندارد.( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به جزم شود.

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - ساکن شده . ۲ - بریده شده . ۳ - یقین کرده شده .

فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) در نحو عربی، کلمه ای که حرکت حرف آخر آن ساکن باشد.
۲. [قدیمی] قطعی، باقطعیت.
۳. [قدیمی] قطع شده، بریده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - تعیین کرده شده . ۲ - ساکن شده . ۳ - کلمه ای که حرف آخر آن ساکن باشد .

ویکی واژه

ساکن شده.
بریده شده.
یقین کرده شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال راز فال راز فال سنجش فال سنجش فال فنجان فال فنجان