لغت نامه دهخدا متورم. [ م ُ ت َ وَرْ رِ ] ( ع ص ) آماسنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).آماسیده. ورم کرده و برآمده و بادکرده. ( ناظم الاطباء ). آماسیده. آماهیده. خاسته. منتفخ. برآماهیده. بادکرده. برآماسیده. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
فرهنگ فارسی ورم کرده، آماس کرده، آماسیده( اسم ) ورم کننده آماسنده دارای ورم : با صورت متورم وارد شد .