لغت نامه دهخدا
مایلی. [ ی ِ ] ( اِخ ) از ولایت اسفراین است و طبعی نیک دارد. مدتی در دیار روم اقامت داشت و معاصر سلطان بایزید عثمانی بود. مطلع زیر از اوست :
هست در سینه زپیکان ستمکاره ٔمن
جان زدل تنگ و زجان این دل آواره من.( از مجالس النفایس ص 73 و 248 ).و رجوع به همین مأخذ شود.
مایلی. [ ی ِ ] ( اِخ ) ازمردم اردبیل و از ملازمان شیخاوندان است. او راست :
بزم خالی دیدم امشب ،چون صراحی پیش یار
ریختم در جام اخلاص آنچه در دل داشتم.( از مجمع الخواص ص 243 ).