لغت نامه دهخدا
یکروز به گرمابه همی آب فروریخت
مردی بزدش لچ به غلط بر در دهلیز.منجیک.|| زاگ رنگرزان بود. ( حاشیه لغت نامه ٔاسدی نسخه نخجوانی ). برهان قاطع این کلمه را لخچ ضبط کرده و فرهنگ اسدی نخجوانی نیز لخچ ضبط کرده و شاهد هم دارد.
لچ. [ ل ُ ] ( ص ) مخفف لوچ. برهنه و آن را لوج نیز گویند. ( جهانگیری ). لوت. عریان. ( برهان ). || نام قومی که بزرگان ایشان سینه عریان میداشتند. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ( اِ ) در فارسی قدیم به معنی لب و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته. ( آنندراج ).