لمعان. [ل َ م َ ] ( ع مص ) لَمْع. درخشیدن. ( تاج المصادر ). بُروق. تلألؤ. تابش. درخشیدن. درفشیدن. تافیدن. تابیدن. لُموع : و روزکور را از لمعان آفتاب تابستان چه تمتع تواند بود. ( تاریخ بیهق ص 4 ). و لمعان انوار سروری در جبین او مبین گشته. ( گلستان ). || اشارت کردن. لمع.
فرهنگ معین
(لَ مَ ) [ ع . ] (مص ل . ) درخشیدن ، تابیدن .
فرهنگ عمید
۱. درخشیدن، روشن شدن. ۲. درخشندگی.
فرهنگ فارسی
درخشیدن، روشن شدن، درخشندگی ۱- ( مصدر ) درخشیدن تابیدن . ۲- ( اسم ) درخشش تابندگی : و روز کور را ازلمعان آفتاب تابستان چه تمتع تواند بود . ۳- (مصدر ) اشارت کردن .