لطمه

لغت نامه دهخدا

( لطمة ) لطمة. [ ل َ م َ ] ( ع اِ ) طپانچه. تپانچه. سیلی. چک. ج ، لطمات : تو مرا یک لطمه بزن ، گفت : حاشا که من هرگز این کنم و هیچ آزاد زاد پدر را لطمه نزند. ( مجمل التواریخ ). لطمه موج خشم او از بحر خضم حکایت میکرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 369 ). چون دریا باشند که اگرچه منبع آب جهان است و متضمن انواع جواهر و منافع گاه موج به یک لطمه جهانی خراب کند و عالمی فروبرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 124 ).

فرهنگ معین

(لَ مِ ) [ ع . لطمة ] (اِ. )۱ - صدمه . ۲ - سیلی ، تپانچه . ۳ - آسیب . ج . لطمات .

فرهنگ عمید

۱. صدمه.
۲. [قدیمی] تپانچه، سیلی.

فرهنگ فارسی

صدمه، تپانچه، سیلی، لطمات جمع
( اسم ) ۱- صدمه آسیب .۲- تپانچه سیلی جمع: لطمات : چون دریا باشند که اگر چه منبع آب جهانست و متضمن انواع جواهر و منافع گاه موج بیک لطمه جهانی خراب کند و عالمی فرو برد .

ویکی واژه

لطمة
صدمه.
سیلی، تپانچه.
آسیب.
لطمات.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم