لایعقل

لغت نامه دهخدا

لایعقل. [ ی َ ق ِ ] ( ع ص مرکب ) ( از: لا + یعقل ) نادان. بی خرد. بی عقل. صیغه مضارع منفی است و برای استمرار می آید و در صفت حیوان واقع میشود بجهت اظهار کمال نادانی او یعنی الحال هم بی عقل است و در استقبال هم بی عقل خواهد ماند. ( غیاث ) :
ناصرخسرو به راهی میگذشت
مست و لایعقل نه چون میخوارگان
دید قبرستان و مبرز روبرو
بانگ برزد گفت کای نظارگان
نعمت دنیا و نعمت خواره بین
اینش نعمت اینش نعمت خوارگان.ناصرخسرو.نگاری مست و لایعقل چو ماهی
درآمد از در مسجد پگاهی.عطار.هر آدمی که نظر با یکی ندارد ودل
به صورتی ندهد صورتیست لایعقل.سعدی.چو ترتیبکی داشتم در شراب
ز لایعقلی کردمی اجتناب.نزاری قهستانی ( دستورنامه ص 73 ).بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود.حافظ.گفتم از مدرسه پرسم سبب حرمت می
در هرکس که زدم بیخود و لایعقل بود.مهری.

فرهنگ معین

(یَ قِ ) [ ع . ] (ص مر. ) نادان ، بی خرد.

فرهنگ عمید

بی عقل، بی خرد.

فرهنگ فارسی

بی عقل، بی خرد
۱- ( جمله فعلی ) در نمی یابد فهم نمی کند. ۲- نادان بی خرد : هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل بصورتی ندهد صورتیست لایقعل . ( سعدی .کلیات )
نادان . بی خرد .

ویکی واژه

نادان، بی خرد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال ورق فال ورق فال اعداد فال اعداد فال درخت فال درخت