قفار

لغت نامه دهخدا

قفار. [ ق ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ قَفْر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ِ قَفْر، به معنی زمین غیرآباد که آب و گیاه در آن نباشد. رجوع به قفر شود.
قفار. [ ق َ ] ( ع ص ) ( سویق... ) پِست ناشورانیده. ( منتهی الارب ): سویق قفار؛ ای غیرملتوت. ( اقرب الموارد ). || خبز قفار؛ ای غیرمادوم یعنی نان بی نانخورش. ( غیاث اللغات ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): اکل خبزه قفاراً؛ ای بلا ادم. ( اقرب الموارد ). نان خالی. نان تهی. نان پتی.
قفار. [ ق َ ] ( اِخ ) لقب خالدبن عامر، بدان جهت که در مهمانی ولیمه ، نان و شیر خورانیده بود و چیزی ذبح نکرده بود. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(قِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ قفر، بیابان ها.

فرهنگ عمید

= قفر

فرهنگ فارسی

جمع قفر
( اسم ) جمع قفر بیابانها .

ویکی واژه

جِ قفر؛ بیابان‌ها.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال آرزو فال آرزو فال درخت فال درخت فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی