قساوت

لغت نامه دهخدا

قساوت. [ ق َ وَ ] ( ع مص ، اِمص ) قساوة. رجوع به قساوة شود.
قساوة. [ ق َ وَ ] ( ع مص ) سخت و درشت گردیدن. || ناسره گشتن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || تاریک شدن. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) سخت دلی. || سیاه دلی. دل سیاهی. || ستمکاری. || دلگیری و ملالت. || غمگینی و حزن و اندوه و آزردگی. || تنگدستی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به قسو و قسوة و قساءة و قساوت شود.

فرهنگ معین

(قَ وَ ) [ ع . قساوة ] (اِمص . ) سنگدلی ، سخت دلی .

فرهنگ عمید

۱. سخت دل شدن.
۲. سنگدلی.

فرهنگ فارسی

سخت شدن، سخت دل شدن ، سنگدلی
۱ - ( مصدر ) سخت دل شدن ۲ - ( اسم ) سخت دلی بیرحمی ۳ - ستمکاری ظلم یا اهل قساوت . ستمکار ظالم : کسی که در این مقام از خوف و حزن خالی باشد از اهل قساوت است . یا قساوت قلب . سخت دلی :من بنده اینجا متوقفم که این حال را بر چه حمل کنم ? بر ثبات رای یا بر غفلت طبع یابرقساوت قلب یا بر بد دلی ?

ویکی واژه

سنگدلی، سخت دلی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم