قربت

لغت نامه دهخدا

قربت. [ ق ُ ب َ ] ( ع اِمص ) قربة. رجوع به قربة شود.
قربة. [ ق ُ ب َ ] ( ع اِمص ) خویشی. || نزدیکی. ( منتهی الارب ). قرب. گویند قربة در منزلت است و قرب در مکان و قربی در رحم است. ( از اقرب الموارد ). قُرُبة. رجوع به قُرب شود.
- قصد قربة ( قربت ). رجوع به قصد شود.
قربة. [ ق ُ رُ ب َ ]( ع اِمص ) نزدیکی. خویشی. ( منتهی الارب ). قربة و قُرَبة، آنچه بدان به خدای تعالی تقرب جویند از کارهای نیکو و طاعت. ج ، قُرَب ، قُرَبات. ( از اقرب الموارد ).
قربة. [ ق ُ ب َ ] ( اِخ ) رودباری است. و این ممنوع الصرف است. ( منتهی الارب ).
قربة. [ ق ِب َ ] ( ع اِ ) مَشک. || مشک شیر. || مشک یک کرانه دوخته. ج ، قِرَب ، قِرْبات ، قِرِبات. ( منتهی الارب ). || مشک آب. || و در مثل آرند: لقیت منه عرق القربة، اصمعی گوید: بمعنای لقیت منه الشدة است ، و برخی گفته اند منظور عرقی است که از حامل مشک جاری شود. ( از اقرب الموارد ).
قربة. [ ق َ رَ ب َ ] ( ع اِ ) آب و جز آن که به پُری رساند آوند را. ( منتهی الارب ).
قربة. [ ق ِ ب َ ] ( اِخ ) ( ابن ابی... ) احمدبن علی بن حسین عجلی. از محدثان است. ( منتهی الارب ).
قربة. [ ق ِ ب َ ] ( اِخ ) ( ابو... ) کنیه اسب عبیدبن ازهر است. ( منتهی الارب ).
قربة. [ق ُ رَ ب َ ] ( اِخ ) نام وادیی است. ( معجم البلدان ).

فرهنگ معین

(قُ بَ ) [ ع . قربة ] (اِ. )خویشی ، نزدیکی .

فرهنگ عمید

۱. نزدیکی.
۲. نزدیکی در مکان و منزلت.
۳. آنچه موجب تقرب به خدا گردد از طاعت، عبادت، و کارهای نیکو.

فرهنگ فارسی

نزدیکی، نزدیکی درمکان ومنزلت، آنچه موجب تقرب بخداگرددازعبادت وکارهای نیکو
( اسم ) ۱ - نزدیکی ( از جهت مکان ) ۲ - تقرب بمخدوم ( پادشاه وزیر غیره ) ۳ - تقرب بخدا بوسیله عبادت ۴ - خویشی خویشاوندی .

ویکی واژه

قربة
خویشی، نزدیکی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم