قحبه

لغت نامه دهخدا

( قحبة ) قحبة. [ ق َ ب َ ] ( ع ص، اِ ) گنده پیر. || سرفه زده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یقال: به قحبة؛ ای سعال. ( منتهی الارب ). || تباه شکم از دود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || زناکار تباه کردار بدان جهت که به بهانه سرفه و تنحنح اشاره کند حریف خود را و یا آن لغت مولد است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). فاحشه. زن بدکار:
محتسب کون برهنه دربازار
قحبه را میزند که روی بپوش.سعدی.بیاموز مردی ز همسایگان
که آخر نیم قحبه رایگان.سعدی ( بوستان ).

فرهنگ معین

(قَ بَ یا بِ ) [ ع. قحبة ] (ص. ) زن بدکار، روسپی.

فرهنگ عمید

زن بدکاره، روسپی.

فرهنگ فارسی

( صفت مونث قحب کلان ساده ) ۱ - گنده پیر ۲ - فاحشه روسبی.

ویکی واژه

قحبة
زن بدکار، روسپی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم