فلاد

لغت نامه دهخدا

فلاد. [ ف َ ] ( ص ) بیهوده و بیفایده و بی نفع و عبث باشد. ( برهان ). فلاده. فلیو. هرزه. هرزه و ساقط از اعتبار، خواه کلام ، خواه شخص متکلم و غیر آن. فلاذ به ذال معجمه غلط است ، با دال مهمله صحیح است. و حق آن است که فلیو و فلیوه چنانکه رشیدی گفته به کاف است نه بافاء، چنانکه در لغت غلیو گذشته است ، چه او مغیر کلیو است مخفف کالیو و کالیوه. ( انجمن آرا ) :
هرکه را دختر است خاصه فلاد
بهتر از گور نَبْوَدَش داماد.سنائی.بجز ثنای تو باشد حدیث جمله فلاد
بجز دعای تو باشد همه سخن هذیان.شمس فخری.رجوع به فلیو و فلیوه و غلیو و فلاده شود.

فرهنگ معین

(فَ ) (ص . ) نک فلاده .

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بیهوده بیفایده بی نفع عبث ۲ - سخن بیهوده : یک فلاده همی نخواهم گفت خود سخن بر فلاده بود مرا .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم