فسوسی

لغت نامه دهخدا

فسوسی. [ ف ُ ] ( ص نسبی ) افسوسی. مسخره. مستهزء. هزال. دلقک. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
به بخشش نباشد ورا دستگاه
فسوسی بخواند بزرگش ، نه شاه.فردوسی.مر مؤذن را چون نانی دشوار دهی ؟
مر فسوسی را دینار جز آسان ندهی.ناصرخسرو.گفت تا اکنون فسوسی بوده ام
وز طمع در چاپلوسی بوده ام.مولوی.

فرهنگ فارسی

افسوسی . مسخره

ویکی واژه

منسوب به فسوس، افسوس خوردن. حسرت بردن. جهانا سراسر فسوسی و باد/ به تو نیست مرد خردمند شاد. «فردوسی»
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم