فریدون

لغت نامه دهخدا

فریدون. [ ف ِ رِ ] ( اِخ ) نام عقل فلک هشتم باشد که فلک البروج است. ( برهان ).
فریدون. [ ف ِ رِ ] ( اِخ ) در زبان پهلوی فرتن، یکی از بزرگان داستانی مشترک اقوام هند و ایرانی است. ( از حاشیه برهان چ معین ). پادشاهی است معروف که ضحاک را دربند کرد. ( برهان ). مطابق شاهنامه فردوسی او پسر آتبین و از نسل جمشید است که پس از مشاهده ستمگریهای ضحاک تازی علیه او قیام میکند و با دستیاری کاوه آهنگر، ضحاک را دستگیر و در کوه دماوند زندانی میکند و خود به پادشاهی ایران می رسد. سپس در پایان عمر سرزمین وسیع قلمرو خود را میان پسرانش سلم و تور و ایرج تقسیم میکند و ایران را به ایرج می سپارد. سرانجام سلم و تور توطئه میکنند و ایرج را به قتل میرسانند. و جنازه ایرج را نزد پدر می آوردند و فریدون پس از زاری و ناله بسیار مقام او را به پسرش منوچهر میدهد و منوچهر به جنگ عموهای خود میرود و بنیاد جنگهای ایران و توارن نهاده میشود. فریدون در پایان سلطنت پانصدساله خود تاج شاهی را بر سر منوچهر میگذارد و از این جهان رخت برمی بندد. فریدون در ادبیات فارسی بعنوان مظهر قدرت و پیروزی مورد تشبیه قرار گرفته است، چنانکه فردوسی در ستایش سلطان محمود میگوید:
فریدون بیداردل زنده شد
زمین و زمان پیش او بنده شد.فردوسی.در اشعار شاعران دیگر نیز نام او با همین تعبیر دیده میشود:
جشن سده آیین جهاندار فریدون
بر شاه جهاندار فری باد و همایون.عنصری.فریدون وزیری پسندیده داشت
که روشندل و دوربین دیده داشت.سعدی.ترکیب ها:
- فریدون صفت. فریدون علم. فریدون فر. فریدونکار.فریدون کمر. فریدون نسب. فریدون وار. رجوع به این مدخل ها شود.
فریدون. [ ف ِ رِ ] ( اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش حومه ٔشهرستان نائین. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).
فریدون. [ ف ِ رِ ] ( اِخ ) رجوع به شاهزاده محمد شود. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).
فریدون. [ ف ِ رِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان، واقع در 51هزارگزی جنوب باختری قیدار. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 466 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، بنشن و میوه جات است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).
فریدون. [ ف ِ رِ ] ( اِخ )دهی است از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند، واقع در 72هزارگزی شمال باختری شوسف، کنار راه مالرو شوسف به گبوبه. جلگه ای است معتدل و دارای 189 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصول عمده اش غله و کارمردم زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فرهنگ فارسی

در زبان پهلوی فرتن. یکی از بزرگان داستانی مشترک اقوام هند و ایرانی است. پادشاهی است مشهور که ضحاک را در بند کرد.

فرهنگ اسم ها

اسم: فریدون (پسر) (فارسی، اوستایی، پهلوی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: fereydun) (فارسی: فريدون) (انگلیسی: fereydun)
معنی: مظهر قدرت و پیروزی در ادبیات فارسی، نام عقل فلک هشتم در ایران باستان، به معنی «سه ایدون» یا «سه اینچنین»، ( اَعلام ) در داستانهای ملی ایران، پسر آبتین از تبار جمشید یکی از بزرگان داستانی اقوام مشترک هند و ایرانی در روایات ایرانی که وی یکی از پادشاهان سلسله ی پیشدادی به شمار رفته است، کاوه پس از پیروزی قیام خود او را به پادشاهی برگزید، فریدون پس از سال پادشاهی، قلمرو خود را میان پسرانش ایرج، سلم و تور قسمت کرد، [تفسیر معنای فریدون ( سه ایدون یا سه اینچنین ) مربوط به دورانی است که در آن آریائیان به سه شاخه تقسیم گردیدند]، به معنی ' سه ایدون' یا ' سه اینچنین'، ( در اعلام ) نام پسر آبتین یکی از بزرگان داستانی اقوام مشترک هند و ایرانی در روایات ایرانی که وی یکی از پادشاهان سلسله ی پیشدادی به شمار رفته است و نژادش به تهمورث می رسید، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر آبتین و فرانک، از پادشاهان پیشدادی ایران و به بند کشنده ضحاک ماردوش

دانشنامه عمومی

فریدون (نهبندان). فریدون روستایی در دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان نهبندان استان خراسان جنوبی ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این روستا ۱۷ نفر ( ۷خانوار ) بوده است.

دانشنامه آزاد فارسی

فریدون دو پسر از شهرناز و یک پسر از ارنواز. بزرگ ترین را سَلَم، پسر میانی را تور، و آن سومی را ایرج نامید. سه دختر شاه یَمَن را به همسری این سه پسر برگزید. سپس کشور خود را در میان سه پسر خود تقسیم کرد و ایران زمین را به ایرج داد. سلم و تور، که آن را بی عدالتی می دانستند، سر به شورش برداشتند. فریدون ناگزیر ایرج را به جنگ برادران فرستاد. اما ایرج از درِ آشتی درآمد و کشته شد. فریدون، که در انتظار بازگشت ایرج شهر را آذین بسته بود، ناگهان با سر بریدۀ او روبه رو شد. از شدت اندوه، باغ ایرج را به آتش کشید. آن گاه فریدون منوچهر، نوۀ ایرج، را به جنگ سلم و تور فرستاد و منوچهر سر هردو را برید و برای فریدون فرستاد. در این هنگام، فریدون، سام نریمان را به حضور خواست و منوچهر را به او سپرد و تاج شاهی بر سر منوچهر نهاد و خود پس از چندی درگذشت. در متون پهلوی فریدون را پزشک هم خوانده اند. در اوستا از پزشکی به نام ثِرِیته نام برده شده که ظاهراً بعداً او را با فریدون (ثرئتون) یکی دانسته اند. ثریته یکی از کهن ترین چهره های اساطیری ایران، از خاندان سام، پدر گرشاسپ، نخستین پزشک و درمان بخش نوع بشر در روایات اساطیری ایران باستان و اوستاست. در وندیداد، ثریته نخستین پزشک و بازدارندۀ مرگ و دوردارندۀ تب از تن مردمان است. اهورمزدا گیاهان دارویی درمان بخش را، که هزاران هزار می رویند، برای ثریته می آفریند. حمزه اصفهانی می نویسد، فریدون افسون و تریاق را، که از جرم افعی به دست می آید، به وجود آورد و دانش پزشکی را بنیاد نهاد و از گیاهان، داروهایی برای دفع بیماری های جانداران ساخت. تریتۀ هندی با ثریتۀ ایرانی سنجیدنی است. ثریته ماری سه پوزه و هفت دم را می کُشد، و فریدون هم مار یا اژدهایی سه پوزه را می کشد. در اوستا، ثریته سومین سازندۀ هوم است و در ریگ ودا، هوم برای تریته صاف می شود. تریتون یونانی نیز رب النوعی است با دم ماهی، که در آب می زید. در اساطیر یونانی، اَسکِلِپیوس، رب النوع پزشکی، که از قرن ۵پ م رب النوعی شناخته شده است، در ارتباط مستقیم با مار است و مار از دیرباز نشان ویژۀ علم پزشکی است. نبرد ثریته با گاوِ نگه دارندۀ مرز ایران و توران نیز از کهن بودن اسطورۀ ثریته حکایت دارد. در زمان فرمانروایی کیکاوس، در مرز ایران و توران گاوی بود که نیرویی از ایزدان داشت و سامان مرز و تعیین حدود با او بود. در منابع اسلامی، اثرت بیشتر به صورت اثرط آمده است. از این که فردوسی به اثرت نپرداخته و در گرشاسب نامۀ اسدی طوسی داستان اثرط به تفصیل آمده است و می توان گمان برد که اسدی منابع دیگری در اختیار داشته است.

ویکی واژه

فریدون افسانه‌ای یا به قول اوستا و منابع شرقی دیگر، ثرئی‌تئونه از عشیره آثویا.
نام یکی از پادشاهان اسطوره‌ای در شاهنامه که آیین‌مهر را برنهاد و موجب آزادی ملت و کشور ایران از تحت حاکمیت ضحاک ستمگر شد. خجسته فریدون ز مادر بزاد..... جهان را یکی دیگر آمد نهاد
فریدون را ممکن است به فر-اَیدون یا فری-دون تجزیه نمود. مبیین ویژگی یک نژاد که احتمالا منظور از آن نژادی است که موی فِر داشتند و همین ویژگی ایشان را از سایر نژادها متمایز می‌نمود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم