لغت نامه دهخدا
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن.سعدی. || احتیاج. ( آنندراج ) :
بلی تخم در خاک از آن می نهد
که روز فروماندگی بردهد.سعدی. || تقصیر. ( یادداشت بخط مؤلف ). کوتاهی در کار و وظیفه :
نگویم بزرگی و جاهم ببخش
فروماندگی و گناهم ببخش.سعدی.|| حیرت و سرگردانی. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فروماندن شود.