فرو خوردن

لغت نامه دهخدا

فروخوردن. [ ف ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) فروبردن. خوردن. || ظاهر نساختن و فروپوشیدن چون خشم خویش فروخوردن. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ معین

(فُ. خُ دَ ) (مص م . ) ۱ - بلعیدن ، به حلق فرو بردن . ۲ - مجازاً: تحمل کردن .

فرهنگ عمید

۱. خودداری از بروز حالتی مثل خشم، خنده، حرف، و مانند آن.
۲. [قدیمی] از میان برداشتن، نابود کردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بلعیدن بحلق فرو بردن ۲ - تحمل کردن . یا فرو خوردن خشم ( غیظ ) خودداری کردن از اظهار آن کظم غیظ .

ویکی واژه

بلعیدن، به حلق فرو بردن.
مجازاً: تحمل کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم