لغت نامه دهخدا فروخوردن. [ ف ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) فروبردن. خوردن. || ظاهر نساختن و فروپوشیدن چون خشم خویش فروخوردن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
فرهنگ عمید ۱. خودداری از بروز حالتی مثل خشم، خنده، حرف، و مانند آن.۲. [قدیمی] از میان برداشتن، نابود کردن.
فرهنگ فارسی ( مصدر ) ۱ - بلعیدن بحلق فرو بردن ۲ - تحمل کردن . یا فرو خوردن خشم ( غیظ ) خودداری کردن از اظهار آن کظم غیظ .