فرستادن

لغت نامه دهخدا

فرستادن. [ ف ِ رِ دَ ] ( مص ) گسیل کردن. ارسال. ( یادداشت به خط مؤلف ). در پهلوی فرستاتن . ( از حاشیه برهان چ معین ) :
یک لخت خون بچه تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد و هم گونه عقیق.رودکی.که ما راست گشتیم و هم دین پرست
کنون زند زردشت زی ما فرست.دقیقی.کوهسار خشینه را به بهار
که فرستد لباس حورالعین ؟کسایی مروزی.چندیت مدح گفتم و چندی عذاب دید
گر زانکه نیست سیمت ، باری شمم فرست.منجیک ترمذی.یکی استواری فرستاده شاه
بدان تا کند کار موبد نگاه.فردوسی.به مرو و نشابور و بلخ و هری
فرستاد بر هر سویی لشکری.فردوسی.تو را گفت من تاج شاهنشهان
چو لشکر فرستی ، فرستم نهان.فردوسی.ای ترک من امروز نگویی به کجایی
تا کس بفرستیم و بخوانیم و بیایی ؟
گر نامه کند شاه سوی قیصررومی
ور پیک فرستد سوی فغفور ختایی.منوچهری.عبدوس را بر اثر وی بفرستادند و گفتند چند مهم دیگر است ناگفته مانده. ( تاریخ بیهقی ). چندان عدد که یافته آید به درگاه فرستید. ( تاریخ بیهقی ).
پیش تواند حاضر اهل جفا و لعنت
لعنت چرا فرستی خیره به چین و ماچین.ناصرخسرو.ای هدهد صبا به سبا می فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می فرستمت.حافظ.- بازِ جای فرستادن ؛ به جای خود بازگردانیدن :
گزین کن دلیران رزم آزمای
فرست آن سپاه گران بازِ جای.اسدی.- بازِ خانه فرستادن ؛ به خانه فرستادن : وی را به خوبی با خلعت بازِ خانه فرستادی. ( تاریخ بیهقی ).
- بازفرستادن ؛ چیزی را دوباره فرستادن. بازگرداندن. ارجاع. وافرستادن :
خاکی دلم ای بت ز نهان بازفرست
خون آلود است همچنان بازفرست
در بازاری که جان ز من دل ز تو بود
چون بیع به سر نرفت جان بازفرست.خاقانی.رجوع به وافرستادن شود.
- پیام فرستادن ؛ پیغام دادن :
دیری است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد...
حافظ به ادب باش که واخواست نباشد
گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد.حافظ.- رحمت فرستادن ؛ خدا بیامرز گفتن. برای درگذشته ای طلب مغفرت کردن.

فرهنگ معین

(فِ رِ دَ ) (مص م . ) روانه کردن ، راهی کردن .

فرهنگ عمید

۱. روانه کردن، راهی کردن، گسیل داشتن.
۲. خواندن، گفتن: صلوات فرستادن.
۳. امکان حضور یا اشتغال کسی را در جایی فراهم کردن: به دانشگاه فرستاد.
۴. با وسایل مخابراتی مطلبی را منتقل کردن.
۵. در جهتی پرتاب کردن: موشک را به هوا فرستاد.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) فرستاد فرستد خواهد فرستاد بفرست فرستنده فرستاده ) روانه کردن گسیل داشتن راهی کردن .

ویکی واژه

روانه کردن، راهی کردن.
ارسال کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انگلیسی فال انگلیسی فال شمع فال شمع فال ورق فال ورق فال عشقی فال عشقی