عقیل

لغت نامه دهخدا

عقیل. [ ع َ ] ( ع ص ) مرد زیرک و بسیار دانا. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). معقول. ( اقرب الموارد ). خردمند و بزرگوار. عاقل و گرامی. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِ ) زانوبند شتر. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).
عقیل. [ ع ُ ق َ ] ( اِخ ) جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از خزیمه، از عدنانیه را تشکیل میدهند و آنان را در سرزمین عراق و الجزیرة حکومتی بود و در عهد سلاطین سلجوقی کار آنان بالا گرفت. ( از الاعلام زرکلی به نقل از نهایة الارب ).
عقیل. [ ] ( اِخ ) مالک و عقیل، دو ندیم جذیمةالابرش، که دوستی و وفای دو تن را بدان دو مثل زنند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
عقیل. [ ع ُ ق َ ] ( اِخ ) موضعی است به حوران. ( منتهی الارب ). قریه ای است از قرای حوران از ناحیه لوی از اعمال دمشق. ( از معجم البلدان ).
عقیل. [ ع َ ] ( اِخ ) ابن ابی طالب عبدمناف بن عبدالمطلب هاشمی قرشی، مکنی به ابویزید. برادر بزرگتر علی بن ابی طالب ( ع ). وی در جاهلیت شهرتی بسیار داشت و یکی از چهار تنی بود که قریش در منافرات و منازعات خود برای حکمیت بدانها رجوع میکرد. ( سه تن دیگر مخرمة، و حویطب، و ابوجهم بوده اند ). عقیل تا غزوه بدر در شرک باقی بود و در این غزوه قریش او را وادار ساختند تا با مسلمانان بجنگد و چون به اسارت مسلمین درآمد، با فدیه عباس بن عبدالمطلب آزاد شد و به مکه بازگشت و پس از واقعه حدیبیة اسلام آورد،و به سال هشتم هجری به مدینه مهاجرت کرد و در غزوه ٔمؤتة همراه مسلمین شرکت جست. هنگامی که برادرش علی ( ع ) به خلافت رسید از وی جدا شد و به معاویه پیوست، و در اواخر عمر بینایی خویش را از دست داد. عقیل در زمان خود آگاهترین قریش در شناختن ایام و انساب آنان بود. و مردم در مسجد مدینه انساب و اخبار را از او میگرفتند. عقیل به سال 60 هَ.ق. در ابتدای خلافت یزید درگذشت و برخی درگذشت او را در ایام معاویه میدانند. در حلب و نواحی آن گروهی میزیستند که به او نسبت داشتند و به بنی عقیل شهرت داشتند. ( از الاعلام زرکلی به نقل از الاصابة و البیان و التبیین و نکت الطالبیین و طبقات ابن سعد و تاج العروس و مقاتل الطالبیین ).
عقیل. [ ] ( اِخ ) ابن بلال بن جریر. نبه جریر شاعر معروف،شاعری مقل ( کم شعر ) است. ( از الفهرست ابن الندیم ).
عقیل. [ ع ُق َ ] ( اِخ ) ابن خالدبن عَقیل ایلی، مکنی به ابوخالد، از موالی بنی امیه. وی از حافظان حدیث بود و از «شرطیان » مدینه بشمار می آمد. عقیل به سال 141 هَ. ق. در مصر درگذشت. ( از الاعلام زرکلی از تهذیب التهذیب ).

فرهنگ معین

(عَ ) [ ع. ] (ص. ) خردمند، گرامی.

فرهنگ فارسی

ابن کعب بن عامر ابن صعصعهیکی از قبایل قدیم جزیره العرب و آن بطنی است از هوازن قیس عیلان. مسکن این قبیله در جنوب نحد است. توبه بن الحمیر و مجنون لیلی الاخیلیه از شاعران این قبیله و بشار ابن برد شاعر از موالی ایشان بود.
معقول، مردگرامی و ردمند
( صفت ) خردمند و بزرگوار عاقل و گرامی.
ابن موسی الکاظم ( ع ) یکی از فرزندان امام موسی کاظم ( ع ) است

فرهنگ اسم ها

اسم: عقیل (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: aqil) (فارسی: عقيل) (انگلیسی: aghil)
معنی: خردمند و بزرگوار، عاقل و گرامی، ( اَعلام ) [قرن اول هجری] فرزند ابوطالب و فاطمه ی بنت اسد و برادر امیرالمؤمنین علی ( ع )، ( در اعلام ) فرزند ابوطالب و فاطمه ی بنت اسد و برادر امیرالمؤمنین علی ( ع )، نام برادر علی ( ع ) و پسر موسی کاظم ( ع )

ویکی واژه

خردمند، گرامی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم