عقلی. [ ع َ ] ( ص نسبی ) منسوب به عقل. هر امری که حس باطن را در آن مدخلیتی نباشد، آن را عقلی نامند، و این معنی بنا بر قول مشهور باشد. و گاه اطلاق شود بر چیزی که آن چیز و یا ماده آن به تمامی به یکی از حواس ظاهره ادراک نشود خواه جزئی از ماده آن چیز ادراک شده یا نشده باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). مقابل حسی. و رجوع به عقل شود : نظر تیره در این راه نداند سر خویش ورچه رهبر بسوی عالم عقلی نظر است.ناصرخسرو.بحث عقلی گر در و مرجان بود آن دگر باشد که بحث جان بود.مولوی.- دلیل و حجت عقلی ؛ برهانی که مبنای آن بر استدلال عقلی باشد، در مقابل دلیل نقلی. ( از فرهنگ فارسی معین ) : ظاهری راحجت از ظاهر برم پیش عاقل حجت عقلی برم.ناصرخسرو.
فرهنگ عمید
۱. مبتنی بر عقل. ۲. ویژگی آنچه ادراک آن با قوۀ عقل صورت می گیرد.
فرهنگ فارسی
( صفت ) منسوب به عقل . یا دلیل عقلی . برهانی که مبنای آن بر استدلال عقلی باشد مقابل دلیل نقلی .