آنسر

آنسر

لغت نامه دهخدا

انسر. [ اَ س ُ ] ( ع اِ ) ج ِ نَسر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کرکسها. کرکسان. و رجوع به نسر شود.

فرهنگ معین

( آن سر ) (سَ ) ( اِ. ) کنایه از: آن دنیا، آخرت.

فرهنگ فارسی

جمع نسر. کرکسها. کرکسان

دانشنامه عمومی

آنسر. آنسِر ( از لاتین به معنی غاز ) یا آلفا روباهک یک ستاره است که در صورت فلکی روباهک قرار دارد.

ویکی واژه

آنطرف.
(قدیم): آن‌دنیا، آخرت، مقابل این‌سر.
آن سرش ناپیدا بودن (پیدا نبودن): برای زیاده‌رَوی کردن در بزرگ‌ جلوه دادن امری گفته می‌شود؛ بیش از اندازه و تصور بودن.

جمله سازی با آنسر

علم زر بسر آنروز که دستار نمود دید دل کش خرد و صبر در آنسر میشد
عقل را بر شکن ای ابن یمین تا نفسی یکدو جام از کف آنسرو سمنبر گیریم
بود آنسرو روان نخل مراد دوستان زان بود تاریخ سال رحلتش نخل مراد
حسرت آنسرو بی پایان و چشم آخر ندید نخل قد یار خود کز سروبستان خوشترست
ساقی امشب مه من مست و سر افشان سازش که بمستی مگر آنسرو شود مایل من
ز نفس ار بری آنسر کز ریا رست دگر میدان که دولت دولت تست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
احتساب
احتساب
بی عرزه
بی عرزه
شهرت
شهرت
پیشنهاد
پیشنهاد