عقلا

لغت نامه دهخدا

عقلا. [ ع ُ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) عقلاء. ج ِ عاقل. خردمندان. مردمان عاقل و خردمند و هوشیار. ( ناظم الاطباء ). رجوع به عقلاء و عاقل شود :
سخن رسول دل و جان تست اگرخوب است
خبر دهد عقلا را که جانت محترم است.ناصرخسرو.موسی زمان راتو یکی شهره عصائی
بشناسند آنانکه عصای عقلااند.ناصرخسرو.من آن نیم که پذیرم نصیحت عقلا
پدر بگوی که من بی حساب فرزندم.سعدی.- عقلای سبعه ؛ حکمای سبعه. خردمندان هفتگانه. نام هفت تن خردمند معروف یونان باستان. رجوع به حکمای سبعه شود.
( عقلاً ) عقلاً. [ع َ لَن ْ ] ( ع ق ) از روی عقل. از روی خرد. عاقلانه.

فرهنگ معین

(عُ قَ ) [ ع . عقلاء ] (اِ. ص . ) جِ عاقل ، خردمندان .

فرهنگ عمید

= عاقل

فرهنگ فارسی

از روی عقل از روی خرد

ویکی واژه

عقلاء
جِ عاقل ؛ خردمندان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم