طربناک

لغت نامه دهخدا

طربناک. [ طَ رَ ] ( ص مرکب ) شادمان. خوشحال. بانشاط: رجل ٌ مطراب ٌ؛ مرد طربناک. ( منتهی الارب ).
این طربناکی و چالاکی او هست کنون
از موافق شدن دولت با بوالحسنا.منوچهری.سال امسالین نوروز طربناکتر است
پار و پیرار همی دیدم اندوهگنا.منوچهری.در طربناک میزبانی بخت
نهمت او عزیز مهمان باد.
گرچه این قصرها طربناک است
چون بگردون نمی رسد خاک است.اوحدی.خیز و در کاسه زر آب طربناک انداز
پیشتر ز آنکه شود کاسه سر خاک انداز.حافظ.

فرهنگ عمید

١. نشاط آور: خیز و در کاسهٴ زر آب طربناک انداز / پیشتر زآنکه شود کاسهٴ سر خاک انداز (حافظ: ۵۳۳ ).
٢. [قدیمی] شادمان، خوشحال، بانشاط: بنگر ز صبا دامن گل چاک شده / بلبل ز جمال گل طربناک شده (خیام: ۱۰۳ ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) شادمان خوشحال با نشاط .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم