صندید

لغت نامه دهخدا

صندید. [ ص ِ ] ( ع ص ، اِ ) مهتر دلاور. ج ، صنادید. || چیره. غالب. || باد تند. || سرمای سخت. || باران بزرگ قطره. || جماعت لشکر. || یوم حامی الصنادید؛ روز سخت گرم. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(ص ) [ ع . ] (اِ. ص . ) ۱ - مرد بزرگ . ۲ - دلاور. ج . صنادید.

فرهنگ فارسی

مردبزرگ وشجاع، دلاور، مهتر، بادشدید، سرمای سخت
۱ - مرد بزرگ مهتر سرور . ۲ - دلاور ۳ - سرمای شدید جمع : صنادید .

ویکی واژه

مرد بزرگ.
دلاور.
صنادید.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال پی ام سی فال پی ام سی فال رابطه فال رابطه فال لنورماند فال لنورماند