لغت نامه دهخدا
صموت. [ ص َ ] ( ع ص ، اِ ) زره گران سنگ. آن زره که آواز ندهد چون پوشند. || شمشیر گذرنده. || شهد با موم که همه خانه آن پرشهد باشد. || ضربة صموت ؛ زدن که استخوان برد و از آن درگذرد. ( منتهی الارب ).
- جاریة صموت الخلخالین ؛ دختر فربه و سطبرساقی که آواز خلخال او شنیده نمیشود. ( منتهی الارب ).
صموت. [ ص َ ] ( اِخ ) لقب عمروبن طائی شاعر است. ( الانساب سمعانی ).
صموت. [ ص َ] ( اِخ ) نام اسب عباس بن مرداس است. ( منتهی الارب ).
صموت. [ ص َ ] ( اِخ ) نام اسب خفاف بن بدنه است. ( منتهی الارب ).